مقدمه
رابطه بین زبان و تفکر یکی از پرسشهای بنیادی و دیرینه در حوزه علوم شناختی بوده است. اینکه آیا زبان صرفاً ابزاری برای بیان اندیشهها است یا اینکه خود زبان به نحوی ساختار و ماهیت تفکر را شکل میدهد، موضوعی است که ذهن فیلسوفان، روانشناسان و زبانشناسان بسیاری را به خود مشغول کرده است. بررسی این رابطه از آن جهت اهمیت دارد که نه تنها درک ما از ماهیت ذهن انسان را عمیقتر میسازد، بلکه پیامدهای قابل توجهی در زمینههایی همچون آموزش، هوش مصنوعی و درک اختلالات زبانی و شناختی دارد. در این مقاله، به معرفی و بررسی برخی از نظریههای شاخص شناختی که به این رابطه میپردازند، خواهیم پرداخت و دیدگاههای متفاوت و گاه متضاد مطرح شده در این زمینه را مورد بحث قرار خواهیم داد.
نظریه پیاژه: تقدم شناخت بر زبان
ژان پیاژه، روانشناس نامدار سوئیسی، بر این باور بود که رشد شناختی مقدم بر رشد زبانی است. به عبارت دیگر، پیاژه معتقد بود که کودکان ابتدا از طریق تعامل مستقیم با دنیای پیرامون خود، ساختارهای شناختی را در ذهن خود شکل میدهند و سپس زبان به عنوان ابزاری برای بیان و بازنمایی این ساختارها ظاهر میشود. از دیدگاه پیاژه، زبان صرفاً یکی از کارکردهای نمادین است که بر پایه پایههای شناختی عمومیتر بنا شده است.
پیاژه با مشاهده مراحل رشد شناختی کودکان، استدلال میکرد که تواناییهای شناختی خاصی مانند پایداری شیء (object permanence) یا تفکر عملیاتی (operational thought) پیش از ظهور تواناییهای زبانی مربوطه ایجاد میشوند. برای مثال، کودک پیش از آنکه بتواند به صورت زبانی درباره ناپدید شدن یک شیء صحبت کند، باید از نظر شناختی درک کند که اشیاء حتی زمانی که از دید خارج میشوند، همچنان وجود دارند.
با این حال، نظریه پیاژه با انتقاداتی نیز مواجه شده است. برخی از پژوهشگران معتقدند که پیاژه نقش زبان در رشد شناختی را دست کم گرفته است و شواهد نشان میدهد که زبان میتواند نه تنها بیانگر شناخت، بلکه تسهیلگر و حتی شکلدهنده آن باشد. همچنین، برخی از مطالعات نشان دادهاند که تواناییهای زبانی در کودکان ممکن است زودتر از آنچه پیاژه تصور میکرد، ظاهر شوند و با رشد شناختی تعامل پیچیدهتری داشته باشند.
نظریه ویگوتسکی: درهمتنیدگی زبان و تفکر
لو ویگوتسکی، روانشناس برجسته روسی، دیدگاهی متفاوت از پیاژه در مورد رابطه زبان و تفکر ارائه داد. ویگوتسکی معتقد بود که زبان و تفکر از ابتدای کودکی به صورت درهمتنیده و مرتبط با یکدیگر رشد میکنند. از نظر ویگوتسکی، زبان نه تنها ابزاری برای ارتباط و بیان اندیشهها، بلکه ابزاری اساسی برای خود تفکر است. ویگوتسکی مفهوم “منطق درونی” (internal speech) را مطرح کرد که به گفتگوی خاموش درونی اشاره دارد که افراد برای برنامهریزی، حل مسئله و هدایت رفتار خود از آن استفاده میکنند.
ویگوتسکی بر نقش تعامل اجتماعی و فرهنگی در رشد زبانی و شناختی تأکید داشت. از دیدگاه او، کودکان از طریق تعامل با بزرگسالان و همسالان خود، زبان و ابزارهای فرهنگی دیگر را یاد میگیرند و این ابزارها به تدریج درونی شده و به ابزارهای تفکر تبدیل میشوند. منطقه تقریبی رشد (Zone of Proximal Development) یکی دیگر از مفاهیم کلیدی در نظریه ویگوتسکی است که به فاصله بین آنچه کودک به تنهایی قادر به انجام آن است و آنچه با راهنمایی و کمک دیگران میتواند انجام دهد، اشاره دارد. ویگوتسکی معتقد بود که آموزش و تعامل اجتماعی در این منطقه نقش حیاتی در رشد شناختی و زبانی ایفا میکنند.
در مقایسه با نظریه پیاژه، نظریه ویگوتسکی نقش فعالتر و پویاتری برای زبان در رشد شناختی در نظر میگیرد. در حالی که پیاژه بر ساختارهای شناختی پیشزبانی تأکید داشت، ویگوتسکی معتقد بود که زبان به تدریج به ابزار تفکر تبدیل میشود و رشد شناختی را به پیش میبرد.
فرضیه ساپیر-ورف (نسبیت زبانی/جبر زبانی)
فرضیه ساپیر-ورف، که به نام دو زبانشناس مشهور، ادوارد ساپیر و بنجامین لی ورف، نامگذاری شده است، به بررسی این ایده میپردازد که زبان بر تفکر تأثیر میگذارد. این فرضیه در دو شکل اصلی مطرح میشود: نسبیت زبانی و جبر زبانی. نسبیت زبانی (linguistic relativity) بیان میکند که زبانهای مختلف، تفکر و ادراک را به شیوههای متفاوتی تحت تأثیر قرار میدهند. به عبارت دیگر، ساختار زبان مادری ما میتواند بر نحوه درک و سازماندهی تجربیات ما از جهان تأثیر بگذارد. جبر زبانی (linguistic determinism)، شکل قویتر این فرضیه، ادعا میکند که زبان به طور کامل تفکر را تعیین میکند و محدودیتهای زبان، محدودیتهای تفکر را نیز ایجاد میکند.
ورف با مطالعه زبانهای بومی آمریکا، به ویژه زبان هوپی، به این نتیجه رسید که ساختار زبان میتواند تفکر را شکل دهد. برای مثال، ورف ادعا کرد که زبان هوپی فاقد مفهوم دستوری زمان است و این امر باعث میشود که گویشوران هوپی مفهوم زمان را به گونهای متفاوت از گویشوران زبانهای هند و اروپایی درک کنند. همچنین، مطالعاتی در مورد دستهبندی رنگها در زبانهای مختلف نشان داده است که زبانهایی که دستهبندیهای رنگ متفاوتی دارند، ممکن است در درک و تمایز بین رنگها نیز تفاوتهایی داشته باشند.
با این حال، فرضیه قوی جبر زبانی به طور گستردهای رد شده است. شواهد نشان میدهد که تفکر انسانی بسیار انعطافپذیرتر از آن است که به طور کامل توسط ساختار زبان تعیین شود. اگرچه زبان میتواند بر برخی جنبههای تفکر و ادراک تأثیر بگذارد، اما به نظر نمیرسد که محدودیتهای زبان، محدودیتهای بنیادینی برای تفکر ایجاد کنند. در مقابل، ایده نسبیت زبانی به شکل ضعیفتر، همچنان مورد بحث و بررسی قرار دارد و شواهدی وجود دارد که نشان میدهد زبان میتواند بر برخی فرآیندهای شناختی مانند توجه، حافظه و حل مسئله تأثیر بگذارد.
زبانشناسی شناختی
زبانشناسی شناختی رویکردی نوین به مطالعه زبان است که بر ارتباط عمیق بین زبان و شناخت تأکید دارد. زبانشناسان شناختی بر این باورند که زبان بازتابی از ساختارهای شناختی زیربنایی است و درک زبان نیازمند درک این ساختارهای شناختی است. یکی از مفاهیم کلیدی در زبانشناسی شناختی، نظریه استعاره مفهومی (conceptual metaphor theory) است که توسط جورج لیکاف و مارک جانسون مطرح شده است. این نظریه بیان میکند که بسیاری از مفاهیم انتزاعی از طریق استعارههای مبتنی بر تجربیات جسمانی و حسی ما درک میشوند. برای مثال، استعاره “بحث جنگ است” (argument is war) در بسیاری از زبانها دیده میشود و در عباراتی مانند “حمله به استدلال”، “دفاع از موضع” و “پیروزی در بحث” منعکس میشود.
دستور زبان شناختی (cognitive grammar)، یکی دیگر از شاخههای مهم زبانشناسی شناختی، رویکردی معنا-محور به دستور زبان ارائه میدهد. دستور زبان شناختی معتقد است که قواعد دستوری زبان از اصول شناختی کلی مانند توجه، مقولهبندی و چشمانداز (perspective) نشأت میگیرند. همچنین، معناشناسی چارچوب (frame semantics)، که توسط چارلز فیلمور مطرح شده است، بر این ایده تأکید دارد که درک معنای کلمات و عبارات نیازمند فعالسازی چارچوبهای شناختی یا دانش زمینهای مرتبط با آن است.
زبانشناسی شناختی با سایر نظریههای شناختی رابطه زبان و تفکر در تعامل است. به عنوان مثال، نظریه استعاره مفهومی میتواند به درک بهتر چگونگی تأثیر زبان بر تفکر کمک کند و معناشناسی چارچوب میتواند به درک چگونگی سازماندهی و پردازش دانش زبانی و غیرزبانی در ذهن کمک کند.
بحث و مقایسه
نظریههای مختلفی که در این مقاله به آنها اشاره شد، دیدگاههای متفاوتی در مورد رابطه زبان و تفکر ارائه میدهند. نظریه پیاژه بر تقدم شناخت بر زبان تأکید دارد و نقش زبان را به عنوان ابزاری برای بیان شناخت محدود میکند. در مقابل، نظریه ویگوتسکی نقش فعالتر و پویاتری برای زبان در رشد شناختی در نظر میگیرد و معتقد است که زبان به تدریج به ابزار تفکر تبدیل میشود. فرضیه ساپیر-ورف به بررسی تأثیر زبان بر تفکر میپردازد و در شکل نسبیت زبانی، این ایده را مطرح میکند که ساختار زبان میتواند بر نحوه درک و سازماندهی تجربیات ما از جهان تأثیر بگذارد. زبانشناسی شناختی رویکردی نوآورانه به مطالعه زبان ارائه میدهد که بر ارتباط عمیق بین زبان و شناخت تأکید دارد و زبان را بازتابی از ساختارهای شناختی زیربنایی میداند.
هیچ یک از این نظریهها به تنهایی نمیتوانند به طور کامل پیچیدگی رابطه زبان و تفکر را توضیح دهند. به نظر میرسد که این رابطه بسیار پیچیدهتر و چندبعدیتر از آن است که بتوان آن را به یک فرمول ساده تقلیل داد. شواهد نشان میدهد که زبان و تفکر در تعاملی پویا و مستمر با یکدیگر قرار دارند و هر دو بر یکدیگر تأثیر میگذارند. در برخی موارد، شناخت ممکن است مقدم بر زبان باشد، در حالی که در موارد دیگر، زبان میتواند نقش مهمی در شکلدهی و هدایت تفکر ایفا کند.
وضعیت فعلی پژوهشها در حوزه رابطه زبان و تفکر نشان میدهد که این موضوع همچنان یک حوزه فعال و پرجنبوجوش است. پژوهشگران با استفاده از روشهای مختلف، از جمله مطالعات رفتاری، تصویربرداری مغزی و مدلسازی محاسباتی، به بررسی جنبههای مختلف این رابطه میپردازند. تلاش برای درک دقیقتر رابطه زبان و تفکر نه تنها به پیشرفت دانش ما در حوزه علوم شناختی کمک میکند، بلکه میتواند پیامدهای عملی مهمی در زمینههایی همچون آموزش، درمان اختلالات زبانی و شناختی و طراحی سیستمهای هوش مصنوعی داشته باشد.
نتیجهگیری
رابطه بین زبان و تفکر یکی از مسائل اساسی و پیچیده در علوم شناختی است. نظریههای شاخص شناختی که در این مقاله معرفی شدند، دیدگاههای ارزشمندی در مورد این رابطه ارائه میدهند، اما هیچ یک از آنها به تنهایی نمیتوانند به طور کامل این رابطه را توضیح دهند. به نظر میرسد که زبان و تفکر در تعاملی پویا و چندوجهی با یکدیگر قرار دارند و درک دقیقتر این تعامل نیازمند پژوهشهای بیشتر و رویکردهای میانرشتهای است. با وجود پیچیدگیهای فراوان، تلاش برای فهم این رابطه اساسی، همچنان یکی از مهمترین و جذابترین چالشهای پیش روی علوم شناختی باقی خواهد ماند.
